معنی زحمت افزا

لغت نامه دهخدا

زحمت افزا

زحمت افزا. [زَ م َ اَ] (نف مرکب) زحمت افزاینده. زحمت دهنده. مصدع. مزاحم. زحمت فزا. این کلمه از جمله ٔ تعارفات متداول میان مردم در عصور اخیر و بویژه در نامه ها است.زحمت افزا شدن و زحمت افزا گشتن نیز بکار میبرند.


افزا

افزا. [اَ] (نف مرخم) افزاینده و افزون را گویند. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). افزاینده. علاوه کننده. زیادکننده. (ناظم الاطباء). افزاینده و به این معنی مرکب نیز استعمال کنند. و بحذف همزه نیز لغت است. (از مؤید) (شرفنامه ٔ منیری). فزا. افزای. و در آخرکلمات از قبیل غم افزا و غیره بمعنی افزاینده است.
- آذرافزا، افزاینده ٔ آذر. فزون کننده ٔ آتش.
- بهجت افزا، چیزی که بر بهجت و سرور افزاید. (ناظم الاطباء). سرورافزا. رجوع به این کلمه شود.
- جان افزا، چیزی که جان را زیادت کند و قوت دهد. افزاینده ٔ جان:
آنچه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعه ای بود اززلال جام جان افزای تو.
حافظ.
- دانش افزا، آنچه دانش را زیادت کند و فزونی بخشد. افزاینده ٔ دانش.
- راحت افزا؛ آنچه راحتی را فزون سازد. افزاینده ٔ راحت.
- روح افزا، چیزی که روح را زیاد کند و قوت دهد. (ناظم الاطباء). جان افزا. رجوع به این کلمه شود.
- زینت افزا، آنچه زینت را زیاد کند و علاوه سازد. افزاینده ٔ زینت.
- سرورافزا، آنچه شادمانی و بهجت را زیاد کند و فزونی بخشد. افزاینده ٔ سرور. بهجت افزا. رجوع به ترکیب اخیر شود.
- طرب افزا، آنچه نشاط و سرور را بیفزاید و علاوه کند. افزاینده ٔ طرب. سرورافزا. بهجت افزا.
- عقل افزا، آن چیز که باعث فزونی عقل گردد و آنرا زیاد کند. افزاینده ٔ عقل.
- غم افزا، آنچه اندوه را بیفزاید و آنرا زیاد کند. افزاینده ٔ غم.
- فرح افزا، آن چیز که انبساط و سرور را زیاد کند و آنرا فزونی بخشد. افزاینده ٔ فرح.
- کارافزا، آنچه که موجب زیادی کارشود و آنرا علاوه کند. افزاینده ٔ کار.
- مسرت افزا، آن چیز که موجب افزایش سرور شود و آنرا افزون گرداند. افزاینده ٔ مسرت.
- مهرافزا، آنچه علاقه و محبت را زیاد کند و آنرا افزایش دهد. افزاینده ٔ مهر:
ماه منظور آن بت زیبای من
سرو روزافزون مهرافزای من.
سعدی.
راستی گویم بسروی ماند این بالای تو
در عبارت می نیاید چهر مهرافزای تو.
سعدی.
- نشاطافزا، آنچه شادمانی و مسرت افزاید وآنرا زیاد کند. افزاینده ٔ نشاط. و رجوع به افزائیدن و افزودن شود.
|| (فعل امر) امر به افزودن نیز هست یعنی بیفزا و زیاده کن. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). امر از افزودن. (مؤید) (شرفنامه ٔ منیری). || (اِ) خمیازه. (برهان) (آنندراج). اخمیازه و تثاؤب. (از ناظم الاطباء).


زحمت

زحمت. [زَ م َ] (از ع، مص، اِمص) انبوهی. (صراح) (منتهی الارب) (از فرهنگ نظام) (آنندراج). اسم است از زحم. (از متن اللغه) (مؤید الفضلا): بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهقی). و زن و کودک بر جوشیده و بیرون آمده... و نثارها کردند از اندازه گذشته و زحمتی بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازه ها گذشتن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 256). آنجا که تنگ بود زحمتی عظیم و جنگی قوی برپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 467).و چون زحمت پراکنده شد و مجلس خفیف تر شد. (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 ج 2 ص 266). چون فارغ شدند خلوت خواستند و زحمت باز گردید. (راحه الصدور راوندی). سلطان فرمود که فردا از دجله عبور کنیم و روی بجانب همدان نهیم. لشکر و حاشیه اندیشیدند که فردا زحمت باشد... قصد کردند که در روز خالی بگذرند. (راحه الصدور). || انبوهی کردن و بدوش بر زدن. (تاج المصادر بیهقی). بمعنی زحم است. (از غیاث اللغات). در تنگنای افکندن. (از المعجم الوسیط) (از صحاح). انبوهی کردن. (مجمل اللغه). و رجوع به زحمه، زحمت دادن و مزاحمت شود. || رنج، و با لفظ کشیدن استعمال میشود. (فرهنگ نظام). رنج، و بالفظ دادن و نهادن و بردن و کشیدن مستعمل است. (از خلاصه ٔ بهار عجم در حواشی مصطلحات الشعرا ص 241) (آنندراج). رنج، محنت و عذاب، آزردگی تن یا روح. (از ناظم الاطباء):
مرا چشم درد است و خورشید بهتر
که از زحمت توتیا میگریزم.
خاقانی.
ملک گفت، شب آنجا رویم تا زحمت سرما نباشد. (گلستان سعدی).
- بی زحمت، درتعارفات متداول میان عامه گویند: بی زحمت اینکار رابرای من انجام دهید؛ یعنی «اگر زحمتی نیست » یا «از این زحمت معذرت میخواهم ». رجوع به زحمت دادن و زحمت کشیدن و دیگر ترکیبات زحمت شود.
- زحمت بی حاصل، رنج بیهوده و بی ثمر. زحمت جانکاه. رنج فراوان و جان فرسا.
|| در فارسی بمعنی مرض مستعمل شده است. (مؤید الفضلاء). بیماری تن. درد.آزار. زخم. جراحت. (ناظم الاطباء):
این همه محنت که هست، درد و دو چشم منست
هیچ نکوعهد نیست، کو شودم توتیا.
خاقانی.
رجوع به زحمه و ترکیبات زحمت شود.
|| مشقت. اشکال. سختی.عسرت: زحمت راه، دشواری وسختی راه. (ناظم الاطباء). دشوار. بازحمت. مشکل. صعب. عسیر. سخت. (ناظم الاطباء:دشوار). رجوع به رنج بردن، دشوار، دشواری، مشقت، زحمت کشیدن و دیگر ترکیبات زحمت شود. || کار. تلاش و کوشش. بار کشیدن. بار بردن:
هر که نداند که کدامست مرد
همچو ستوران ز در زحمت است.
ناصرخسرو.
زحمت باین معنی در تداول امروز پارسی زبانان رایجست: حق الزحمه، مزد کار که بکارگر داده میشود. اجرت زحمتکشان، کارگران. رجوع به رنجبر، کارگران، کارگر، زحمتکش و دیگر ترکیبات زحمت شود. || منت چیزی کشیدن. نیازبه چیزی. حاجت به واسطه و وسیله:
درد دل گویم ازنهان بشنو
راز بی زحمت زبان بشنو.
خاقانی.
بی زحمت پیرهن همه سال
از یوسف خویش با شمیمم.
خاقانی.
|| هنگامه و گیر و دار. (ناظم الاطباء). دردسر. گرفتاری:
دبیرم آری سحر آفرین گه انشا
ولیک زحمت این شغل را ندارم سر.
خاقانی.
|| ریخته کردن و تشویش دادن. (کشف اللغات). تشویش کردن. (کنزاللغه). تصدیع. (ناظم الاطباء):
مجتمع گشتند مر توزیع را
بهر دفع زحمت و تصدیع را.
مولوی.
خاک کویت بر نتابد زحمت ما بیش از این
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم.
حافظ.
رجوع به زحمه، زحمت دادن و دیگر ترکیبات زحمت شود. || ایذاء. اذیت. (ناظم الاطباء). رنجور کردن. دچار درد و رنج کردن: مَلاْ ءه؛ زحمت امتلاء طعام. (منتهی الارب). و رجوع به زحمه شود. || آلوده کردن. (کشف اللغات). رجوع به زحمه شود.


شادی افزا

شادی افزا. [اَ] (نف مرکب) سروربخش. فرح افزا:
بر موافق گیسو[ی] حور بهشت
بوی خلق شادی افزای توباد.
قوامی رازی (دیوان ص 21).

فرهنگ فارسی هوشیار

زحمت افزا

رنج افزا (صفت) زیاد کننده رنج و زحمت مصدع.


زحمت افزا شدن

(مصدر) موجب زحمت شدن تصدیع دادن توضیح: در تعارفات استعمال شود.


افزا

(اسم) در ترکیب بمعنی افزاینده آید: روح افزا غم افزا.


طرب افزا

شادی افزا


بهجت افزا

شادنده شادی افزا (اسم) افزاینده شادمانی زیاد کننده سرور.

فرهنگ عمید

زحمت افزا

زحمت‌افزاینده، ایجادکنندۀ رنج و زحمت،


زحمت

رنج و آزردگی،
[قدیمی] به ‌هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن، انبوهی کردن، زحام،
[قدیمی] انبوهی،
* زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن، رنج و آزار دادن، اذیت کردن،
* زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن، رنج بردن، تحمل رنج و مشقت کردن،

حل جدول

زحمت افزا

مُصدع

مصدع

واژه پیشنهادی

نام های ایرانی

جان افزا

پسرانه، جان افزا

معادل ابجد

زحمت افزا

544

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری